شب که میشود…
نبودن هایت را زیر بالشتم میگذارم و شجاعتم را زیر سوال میبرم…
دوام می آورم تا فردا ؟!
حــال ِ مــن خــوب است
امــا
عــالی می شــوم
وقــتی کــه
تــــو…
با نگــرانی در آغوشــم می گــیری و می گویــی :
” نــه عــزیزم ، تو خــوب نیســتی …
در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی با هم ندارند
نه ماندن کسی حادثه ست نه رفتنِ کسی فاجعه !
می گویند عشق آنست که به او نرسی
و من می دانم چرا …!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد…
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم...
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق،شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !
این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن !!
مخاطبهای امروزی رو هرچی بیشتر خاص کنی؛
بی خاصیت تر میشن…
چشمانم را می بندم
نقابت را بردار
بگذار صورتت هوایی بخورد!
یــه وقتایـــی یــه کسایـی رو تـــــو زندگیــمـون راه میدیم
که نــنــه بـابـاشون تــــو خــونـــه بـــه زور راشـــون میــــدادن…
سهمیه هوای من هم برای تو …
برای نفس نفس زدن در آغوش او لازمت میشود !
هرکی ازم سراغت رو میگیره نمیگم وجود نداری ، میگم وجودش رو نداشتی … !
لیـــاقــت مــی خواهــد
بـــودن در شعــر هـــای دختــریــــ کهــــ
بـــــا تمامــــ عشقــش نبـــودنـــت را اشکــــ مــی ریـــزد
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خــریتـــــ خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو …!
خودت را تصور کن بی (او) …
شاید بفهمی چی کشیدم بی (تو) …